بعد مرگم نه به خود زحــمت بسیار دهید نه پی گورکن و قاری و غسال رویـــد به که هر عضو مرا از پس مرگــم به کسی این دو چشمان قوی را به فلان چشــمچران وین زبان را که خداوند زبانبـازی بود کلهام را که همه عمـــر پر از گچ بودهاست وین دل سنگ مرا هم که بود سنگ سیـــاه چانهام را به فلان زن که پی وراجی است در سر سفره خورَد فاطمـه، بیدندان، غم
نه به من بر سـر گور و کفن آزار دهید
نه پی سنگ لحد پــول به حجار دهید
که بدان عضو بود حاجت بسیار دهید
که دگر خوب دو چشمش نکند کار دهید
به فلان هوچی رند از پی گفتـار دهید
پاک تحویل علی اصغر گچکار دهیــد
به فـــلان سنگتراش سر بازار دهید
معدهام را به فلان مرد شکمخوار دهید
به که دندان مرا نیز بــدان یار دهید.
محبت شدیدی که سابقا ابراز میکردم
دروغ وبی اساس بود و در حقیقت نفرت به تو
روز به روز زیادتر میشود و هرچه بیشتر ترا میشناسم
پستی و وقاحت تو بیشتر در نظرم آشکار میگردد
در قلب خود احساس میکنم که ناچارباید
از تو دور باشم و هیچگاه فکر نکرده بودم که
شریک زندگی تو باشم زیرا ملاقاتهاییکه اخیرا با تو کردم
طبیعت و زمانه روح پلیدت را آشکار ساخت و
بسیاری از اخلاق و صفات تو را به من شناساند و میدانم که
خشونت طبع و تند خوئی ترا بدبخت خواهد کرد
اگر عروسی ما سر بگیرد مسلما همه عمر خود را با تو
به پریشانی و بد ختی خواهم گذراند و بدون تو عمر خود را
در نهایت شادکامی طی خواهم کرد در نظر داشته باش که روح من
هیچگاه بتو رام نخواهد شد و نفرت و کینه ام پیوسته
متوجه تواست این نکته را باید در نظر داشته باشی و بدانی که
از تو میخواهم آنچه را که گفته ام شوخی و مسخره نکنی و بدانی که
این نامه را از صمیم قلب مینویسم و چقدر تاسف میخورم اگر
باز هم در صدد دوستی با من باشی با نهایت نفرت از تو میخواهم
که از پاسخ دادن به این نامه خودداری کنی زیرا نامه های تو سراسر
مهمل و دروغ است و نمیتوان گفت که دارای
لطف و حرارت میباشد بطور قطع بدان که همیشه
دشمن تو هستم و از تو بشدت متفنر هستم و نمیتوانم فکر کنم که
دوست صمیمی و وفادار تو هستم
حالا یکبار هم نامه را یک خط در میان بخوانید.
امروز اگرازعشق خود دیوانه ام کردی مرو
از مستی ام مستانه شو زین باده هم پیمانه شو
جانان من بامن بمان وان نغمه در گوشم بخوان
دیوانه ام کردی توهم همچون منی دیوانه شو
سرخوش شدم از بوی تو از تیرک ابروی تو
ان طره ی گیسوی تو.من شمع و تو پروانه شو
من از شرابت سرخوشم با چشم مستت دلخوشم
عشقت به هرجا میکشم با من بیا هم خانه شو
عشقت به دل مهرت به جان یاد تو درروح وروان
ای راحت جانم بمان معشوقه ای جانانه شو
صد بار گفتم با دلم بند از اسارت پاره کن
عاشق نشو عاشق نشوبا واژه اش بیگانه شو
قلبم شکستی از جفا با من چه کردی بی وفا
درجای دیگرخانه کن بی وقفه صاحب خانه شو
از یک عاشق شکست خورده پرسیدم: بزرگ ترین اشتباه؟ گفت عاشق شدن گفتم بزرگ ترین شکست؟ گفت شکست عشق گفتم بزرگترین درد؟ گفت از چشم معشوق افتادن گفتم بزرگترین غصه؟ گفت یک روز چشم های معشوق رو ندیدن گفتم بزرگترین ماتم؟ گفت در عزای معشوق نشستن گفتم قشنگ ترین عشق؟ گفت شیرین و فرهاد گفتم زیبا ترین لحظه؟ گفت در کنار معشوق بودن گفتم بزرگترین رویا؟ گفت به معشوق رسیدن پرسیدم بزرگترین ارزوت؟ اشک تو چشماش حلقه زدو با نگاهی سرد گفت: ( مرگ)
آسمان بارانی است
اشک من هم جاری است
شاید این ابر که می نالد و می گرید از درد من است
شاید آسمان هم از دل من با خبر است!
شاید او می داند
که فرو خوردن غم
قاتل جان من است
من زیر باران از غم و درد خود می نالم!
اشک خود را نگه می دارم با یک بغض کهنه
من رهایش کردم باز زیر باران
من زیر باران اشکها می ریزم!
همگان در گذرند!
باز بی هیچ تامل در من!
سر به سوی آسمان می سایم!
من نمیدانم!
صورتم بارانی است یا آسمان بارانی است
دیدی ازم دل کند اون که دوسش دارم
اون که یه عمری بود غصه ش رو میخوردم
دیدی چه راحت گفت من تو دلش مردم
ای دل غم دیدم دیدی چه بی رحمه
معنی احساسو دیدی نمیفهمه
رفتو شدم تنها اما خوب میدونم
نیست اون تنها
من دیگه از امشب هر شب مهمونی دارم با غمها
آخ که چقدر تنهام سرده چقدر دستام
سر شده صبر من، دست اونو میخوام
ای دل غم دیدم دیدی چه بی رحمه
معنی احساسو دیدی نمیفهمه
تو معصومانه در قلبم نشستی
به عشقم دیده بر بیگانه بستی
وفا کردی وفا هرگز ندیدی
از این نامهربانی ها شکستی
به غربت هم فراموشم نکردی
قفس وا مانده از پیشم نرستی
چه گویم من که سر تا پا گناهم
فدای تو که عاشق پیشه هستی
به شکر آن همه خوبی حقیرم
مگر جبران کند از غیب دستی